يه روز تصمیم گرفتم بخاطر مشكلاتم خودم رو از بالای ساختمان پرت کنم پایین ...
...........
..........
.........
........
.......
......
.....
....
...
..
.
طبقه دهم زوجی رو دیدم که به شدت با هم مشجاره می کردن...
طبقه نهم پیتر رو دیدم که مثل همیشه تنها بود و گریه می کرد
طبقه هشتم زنی رو دیدم که نامزدش با بهترین دوستش هم خواب شده بود
طبقه هفتم دختری رو دیدم که قرص های ضد افسردگی روزانه اش رو می خورد
طبقه ششم شخص بیکاری رو دیدیم که هفت تا روزنامه خریده بود و نا امیدانه دنبال کار می گشت
طبقه پنجم آقای وانگ رو دیدم که داشت لباش خانمومش رو می پوشید ؟؟
طبقه چهارم دوتا دوست صميمي رو دیدم که سر شك كردن بهم داشتن دوا می کردن
طبقه سوم مرد پیری رو دیدم که امیدوارانه منتظر بود تا کسی زنگ خونه اش رو بزنه و به دیدنش بیاد
طبقه دوم لیلی همچنان غصه شوهر گم شده اش رو که از یک سال و نیم پیش ناپدید شده بود را می خورد
قبل از اینکه خودم رو از ساختمان پرتاب کنم فکر می کردم من بد بخت ترین فرد دنیا هستم
بعد از اینکه تمام اینها رو دیدم به این موضوع فکر کردم که من اونقدر ها هم بد بخت نبودم
الان می دونم که هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره ....
ولي ديگه خيلي دير شده ...
همه اون آدم هایی که دیدیم الان دارند به من نگاه می کنند
و حتما پیش خودشون فکر می کنند که اونقدر ها هم بدبخت نیستنند
....[{EzRaEel}]....
:: بازدید از این مطلب : 744
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1