نوشته شده توسط : سكوت

 


دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.




:: موضوعات مرتبط: داستانهای جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 1365
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

در دادگاه عشـــق قســم قلبم بود , وکیلم دلم بود

و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان

قاضی نامم را با صدای بلند خواند و گناهم را دوست داشتن

تـو اعلام کرد پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ

کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را

بگو یم و من گفتم به تو بگویند : دوســـتت دارم

......

مـن از تو عکی گرفتم

تـو از مــن

ما دو نفریم اما ! 

در عکسهای هم نیستیم...



:: بازدید از این مطلب : 1312
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

از حساب و کتاب بازار عشــق هیچ گاه سر در نیاوردم ! هنوز نمی دانم چگونه میشود هر بار تو بی دلیل ترکم میکنی ...... مـن بدهکارت میشوم ؟؟!!!!!

.....

تــو میروی و قلب منهم به تــو میرود !! سفرتان به سلامت ! خوش باشید !! گاهی سری به خوابهایم بزنید !! خداحافظ ! 

.....

دلم با عشـــق تــو عاشق شد , تمام لحظه هایم بهترین شد , ولی بی مهریت کار دلم را ساخت ! دلِ تنهای مــن تنهاترین شد ....

........

ای بانو بیا حواسمان را پـرت کنیم , مال هرکس دورتر افتاد عاشق تر است , اول خودم ! حواسم را بده تا پرت کنم !

......

عشـــق را ای کاش زبانِ سخن بود .....

.....

دلِ مــن ساکن دیوار ودریست که تــو هر روز از آن میگذری .....



:: بازدید از این مطلب : 1373
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

هر دفعـه ســـکوت میکنم تا کمی گوش فرا دهـم .... می گویی چرا سـاکتی ؟  آخر نازنینــم ..... این همـه گفتم و نشنیــدی   چطور ســـکوت را اینقــدر خوب می شنــوی ؟؟؟؟

......

چقدر از رویـا سرشارم   چقدر از واژه تهــــی   مدتـی.......   هر چند کوتاه   ســــکوت ......  بگـذار گاهی کم بیاوریم  دنیــا را چه دیدی ؟    شـایـد دوباره عاشـــق شدیم !!

.......

داشتی می گفتی !    ولی انگار مــن فرصت ندادم       می دانی خوبم    دیگر قلبم   تاب ندارد    بگذار تا گفته ها بماند برای بعد     کلید طلایی دلت را به مــن بسپـار      همۀ نگاه مهربانــت  مرا بــس است   تا تمام چراغهـای شــب را    برایت روشن بگـذارم .....        چـه جسارتی می خواهد  غافلگیر کردن تـــو     مــن ! این جسارت را داشتم

.......

کاش میشد این دلم دریا شود      باز عشقی اند او پیدا شود      کاش میشد عاشقی دیوانه شد    گرد شمع یار چون پروانه شد       کاش میشد جان ز تن بیرون شود      چشم ز هجران او پر خون شود     کاش میشد از خدا غافل نبود       کاش در افکار بی جاصل نبود

.....

میگن خدا ابر رو به گریه در میاره تا گل بخنده پس هر وقت بارون اومد یادن نره بخندی !



:: بازدید از این مطلب : 1275
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

بـه خداحافظی تلخ تــو سوگنــد نشــد که تــو رفتی و دلم ثانیـه ای بنـد نشد , لـب تــو میوۀ ممنـوع ! ولی لبـهایم هر چه از طعم لـب سرخ تــو دل کنـد نشــد ... با چراغی همـه جا گشتـم در شهـر هیـچ کـس ! هیـچ کـس هم بـه تــو ماننـد نشـد ! هـر کسـی در دلِ مــن جای خودش را دارد , جانشیـن تــو در ایـن سینـه خداونـد هم نشـد .... خواستنــد از تــو بگـوینـد شبـی شـاعرها عاقبـت با قــلم شـرم نوشتنـد : " نشـــد "

........

وقتـی معلم پرسیـد : عشـق چند بخشـه ؟  زود دستـی بالا بردم گفتم : یـک بخش , امـا ! از وقتـی تـــو رو شنـاختـم فهمیـدم عشــق 3 بخشــه : عطــش دیـدن تــو ... شــوق با تـــو بودن .... و انـدوهه بی تــو بودن

......

مـن غم را دز ســکوت .... ســـکوت را در شـب ... شـب را در بستــر ... و بستــر را برای اندیشیدن به تــو دوست دارم مــن بهـار را به خاطر شــکوفه هایـش ... زنـدگی را به خاطر زیباییهایـش .... و زیبایی را به خاطر تــو دوسـت دارم .... مــن دنیـا را به خاطر خدایـش .... خـدایی که تــو را خـلق کرد دوســــت دارم

........

بـا تــو ام بی حضـور تـــو   بی منــی بـی حضــور مــن

.......

حتـی اگر نباشی می آفرینمـــت !



:: بازدید از این مطلب : 1337
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

تقلب چیست !؟

یک سری اعمال ننگین در صورت با عرضه بودن واین کاره بودن

شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش وخرمی دارد.نوعی هلو برو تو گلو  !

.

.

.

یه تعریف دیگه ار تقلب !

۱٫یک روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان

۲٫تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان !

.

.

.

تعریف مراقب :...................

باقیش ادامه مطلبه



:: بازدید از این مطلب : 1572
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

جای خالیت را نفس عمیـق می کشم عطرت از تــو با وفا تر است !

....

اگه عمرم یـه نفـس بود واسه دیـدار تــو بـس بود .....

....

مـن ندانم کیـم , فقط میدانم که تـویی , شاه بیــتِ غزل زنـدگیــم !

......

مـن نمی گویم از قفــس آزادم کنیــد .... لااقـل در قفــس آزارم نـدهیـد !!!

.....

صـدایی جز ســـکوت نمی آید از سـاز بی صـدایـم ....

.......

بـه قهـوه خانـه رفتم تا فراموش کنم عشقمـان را و دفـن کنم اندوه خود را , اما تــو پدیدار شدی از فنجـان قهـوه ام : گـل رزی سفیــد  



:: بازدید از این مطلب : 1218
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

میخواهـم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

چـارۀ درد مرا باید این داد کند

از شما خفته چند

چـه کسی می آید

با من فریاد کند ؟

مشـت میکوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

مـن دچار خفقـانم , خفقـان

مـن به تنـگ آمده ام از همه چیز

بگـذارید هواری بزنم

 



:: بازدید از این مطلب : 1341
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

مشـت میکوبم بر در

پنجـه می سایم بر در

من دچار خفقـانم, خفقـان

مـن به تنـگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هـواری بزنم

های ! با شما هستـم

ایـن درها را باز کنید .....

مـن بدنبال فضـا میگـردم

لـب بامی

سـر کوهی

دل صحـرایی

که در آنجـا نفسی تازه کنـم



:: بازدید از این مطلب : 1289
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت  سوختم , خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم , سکوتم آب شد  چشم بستم , بسترم آتش گرفت

در زدم , کس این قفس را وا نکرد  پر زدم , بال وپرم آتش گرفت

از سرم خواب زمستانی پرید     آب در چشم ترم آتش گرفت

حرفی از نام تو آمد بر زبان       رستهایم , دفترم آتش گرفت

......

با رفقیت مثل چتر رفتار نکن که هر وقت بارون بند اومد , فراموشش کنی !

.....

خیلی از یخ کردنهای ما از سرما نیست , لحن بعضی زمستونه !

.....

نمیدانم کلاهم را به آسمانِ چندم انداخته ام که اینروزها بی کلاه مانده ام !؟



:: بازدید از این مطلب : 1305
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

چتـر بـرای چـه ؟ خیـال که خیـس نمی شـود !

......

سـکوتـم را بـه بـاران هـدیـه کردم ......

.....

جایی هسـت که بـه جز تــو هیچ کس نمی تواند آن را پر کند .... اینجا 3> 

.....

کاش بدونی نبـودنـت یا تا به ابـد نـدیـدنـت هرگز بهـونه ای نمیشـه برای از یـاد بـردنـت  

......

میـدونی چقـدر دوســتت دارم؟ یـه دونـه ! ولی مـردونـه !

.....

گـه گاهـی بـه دردِ دلِ خـود میخنـدم , خلـق دارنـد تصـور کـه دلـی خوش دارم ...

 



:: بازدید از این مطلب : 1438
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

داستان زندگی من قصـه ایست که متن آن وجود توست و پایانش نبود توست !

.....

باران بهانـه بود که تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ..... با من بمان اگرچه باران دیگر نمیبارد ...

.....

دلـم با عشـق تو عاشـق شد , تمام لحظه هایم بهترین شد ولی بی مهریت کار دلم راساخت , دل تنهای من تنهاترین شد !

.....

میان چشـم های بستۀ من و دستهای لرزان تـو !!!! روی طنابی که یک سرش در دست تو بود نبد بازی میکردم !!

....

دیگر احتیاط لازم نیست ! شکستنی ها شکسـت .... هر جور مایلید حمل کنید !

.....

آنجـا ببـر مـرا که شـرابـم نمی بـرد .....



:: بازدید از این مطلب : 1354
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : روشنک

روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری باهم به دریا برویم وشنا کنیم ؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند و وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد و دروغ حیلهگر لباسهای او را پوشید و رفت .از آن روز به بعد همیشه حقیقت عریان وزشت است اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود.

.....

شراب تقلبی چشمانت دیگر نتوانست خمارم کند!!! فکر کنم معده ام هم پی برده به دروغ های تو!

.....

میگی عاشق بارونی اما وقتی بارون میاد چترتو باز میکنی , میگی عاشق برفی اما تحمل یه گلوله رو نداری , میگی عاشق پرنده ای اما میندازیش تو فقس , میگی عاشق گلی اما از شاخه میچینیش , انتظار داری نترسم وقتی میگی عاشقتـم ؟ 

.....

مینویسم همۀ با تو نبودن ها را , تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری 

......

این روزها دوست دارم تـو را داشته باشم نه اینکه تو را دوست داشته باشم !  



:: بازدید از این مطلب : 1266
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سكوت

 هر وقت که برای همسرتان کارت پستال می فرستید، روی پاکت آن تمبر عاشقانه ای بزنید.



 هرروز به سه نفر اظهار ادب کن



 حداقل سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشا کن



 سالروز تولد دیگران را به خاطر بسپار

 

                                          برو ادامه مطلب جالبه



:: بازدید از این مطلب : 1349
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

 

فقط اینا نیستن بقیشون ادامه مطلبن

 



:: بازدید از این مطلب : 1287
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
خانم من فقط مامورم. به من گفتند بشمار، حالا هم شمردم. شما کلا ۱۱۰۳۰۵ رکعت نمازدارید.



_ولی من همه را خواندم. نمی شه یک کاریش بکنی.





_دست ما نیست به خدا. ولی چشم؛ روندش می کنم به ۱۱۰۵۰۰٫ خوبه؟



_عجب گرفتاری شدیم. من می گم همه را خواندم. گرد نمی خواد بکنی. همان هایی که خواندم را بهم بده.



_عرض کردم. مبلتان چرمی بوده. یا رو یافت آبادیه مبل ساز چرمش را از چین وارد کرده.




اینها ذبح شرعی نمی کنند. چرم حک مردار را داشته و نجس بوده. شما می نشستی روش؛ حواستان نبوده دستتان عرق..



_من این هایی که می گی اصلا حالیم نیست. من همه اش را خواندم. یک جایی اشتباه کردی. از جام تکان نمی خورم تا درستش کنی.



_ببینید خانم. فیلمش هست. ما از لحظه لحظه اعمالتان فیلم گرفتیم. ببینید.



_ا وا خدا مرگم بده. این چیه؟



_بگذارید رد کنم اینجاش را. خب. همین جا. ببین خانم اینجا که زوم کردم رو مبل نشستید و ..



_این منم؟



_بله خانم. این هم همان مبلیه که..



_چقدر چاق افتادم اینجا.



_چه عرض کنم؟ می توانم کمی کنتراستش را بیشتر کنم ولی نرم افزارم قفل شکسته است، اسکیل را عوض نمی کند.



_آقا میشه این عکس را برام بریزی؟ خدا از حسابرسی کمت نکنه.



_فلش دارید همراتان؟



_چه حرفی می زنی. من تازه یک ساعت پیش از قبر درآمدم. فلشم کجا بود؟ نمی شه بریزی رو سی دی.



_سی دی خام ندارم. بریزم ته این سی دی؟ طوریش نیست؟ اعمال یک بابایی است که در جنینی تلف شد. باقی سی دی خالیه.



_جا میشه؟



_آره بابا. هر سی دی با یت جهان آخرت ۷۰۰۰ گیگ جا دارد و هر با یت هم ۷۰۰۰ گیگ دنیا است.



_پس قربون دستت یک موزیکی چیزی هم بریز ته اش.

واقعا اعتقادات ما..... درسته ... غلطه ؟
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
ترسم که بانگ آید روزی
کی بی خبران راه نه آنست و نه این



:: بازدید از این مطلب : 1269
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 15 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

آجی روشنک وبلاگو روشن کردی با قدمات



:: بازدید از این مطلب : 1445
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

8قانون براي مجردها كه تنهايي را با خوشحالي سپري كنند

بی تردید در اطرافتان با افرادی مواجه شده اید که بنا به دلایلی هنوز مجرد مانده اند، یا هنوز فرد مورد علاقه شان را پیدا نکرده اند و یا شرایط ازدواج برایشان فراهم نشده است.

افرادی هم هستند که همسرانشان را از دست داده اند و یا از آنها جدا شده اند و یا به افراد سالخورده ای برمی خوریم که همسر خود را از دست داده اند ,.,,,,,,,,,,,,,,,,



:: بازدید از این مطلب : 1354
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 7 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
 
یکی بود.. یکی نبود...
یه روز تو یه مزرعه خیلی بزرگ ذرت یه مترسک مثل صلیب بود که تمام تنش پر از کاه بود..
کار این مترسکه این بود که از صبح تا شب تو مزرعه وای میستاد که کلاغها نیان سراغ بلالها..
کلاغها هم روی تیر چراغ برق بقل مزرعه می شستن و به ذرتها نگاه می کردن...
ولی خب می ترسیدن که برن سراغ ذرتها..آخه مترسکه اونجا بود...
یه روز یه کلاغه روی تیر چراق نشسته بود و داشت به مترسکه نگاه می کرد...
اون وقت دید که مترسکه داره می خنده...
برگشت گفت چیه الکی می خندی.. داری به این می خندی که ما نمی تونیم بیایم ذرتها رو بخوریم...؟
ولی مترسکه فقط خندید...
کلاغه گفت ااا.. نخند دیگه....
 
ادامشو میخوایی؟؟ برو ادامه مطلب


 


:: بازدید از این مطلب : 1249
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 6 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
شوتيه عينكش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشمش، سرش گیج میره میخوره زمین هوا ميره ، نمیدونی تا کجا ميره
---------------------------------------------------------------
پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه
---------------------------------------------------------------
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من شامپو لازم ندارم از شیشه پاک کن استفاده می کنم!
---------------------------------------------------------------
حکمتی برای فهيمان : يارو داشته دنبال جاي پارك مي گشته اما پيدا نمي كرد! در همون حال گشتن به خدا ميگه: خدايا اگه يه جاي پارك برام پيدا كنيا من نماز مي خونم، روزه مي گيرم كه يه دفعه يه جاي پارك مي بينه و به خدا مي گه! خدا جون نمي خوادخودم پيدا كردم
---------------------------------------------------------------
رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه!
---------------------------------------------------------------
اين جريان واقعی است : يکی از دوستان دکتر تعريف ميکرد برای يه بنده خدائی شياف تجويز کردم ، يارو رفت و يکهفته بعد اومد گفت آقای دکتر حالم خوب نشد بدتر هم شدم گفتم چرا ، گفت نميدونم تا اين کپسول ها که دادين را ميخورم دلم آشوب ميشه
---------------------------------------------------------------
غضنفر مي‌ميره مي‌ره اون دنيا، ازش مي‌پرسن چي شد مُردي؟ ميگه داشتم شير مي‌خوردم ! ميگن: شيرش فاسد بود؟ ميگه نه بابا، گاوه يهو نشست



:: بازدید از این مطلب : 1388
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()