در دادگاه عشـــق قســم قلبم بود , وکیلم دلم بود
و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان
قاضی نامم را با صدای بلند خواند و گناهم را دوست داشتن
تـو اعلام کرد پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ
کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را
بگو یم و من گفتم به تو بگویند : دوســـتت دارم
......
مـن از تو عکی گرفتم
تـو از مــن
ما دو نفریم اما !
در عکسهای هم نیستیم...
:: بازدید از این مطلب : 1323
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3